مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

روزهاي بهاري دخترم

سلام عشق من شكلات مامان ،عمر و همه هستي من، واي نميدوني كه چه بلبل و خوردني شدي همه ميگند نسبت به سنت خيلي خيلي قشنگ صحبت ميكني. اون هفته سه شنبه كاري پيش اومد بايد ميرفتم رشت من وتو سوار هواپيما شديم ساعت 5 بعدازظهر رفتيم بر خلاف دفعه هاي قبل ايندفعه قشنگ حاليت بود ميگفتي ها پيما هاپيما بعد هي از پنجره بيرون را نگاه ميكردي تا رسيديم سر كوچه خاله فرانك يادتت اومد گفتي خاله خاله ومن هم خوشحال كه ديگه توي ذهنت يه چيزهايي ميمونه بعد تا شبنم را ديدي گفتي شببم وبعد گفتم برو بغل خاله فائزه سريع رفتي پيشش بعد رفتي سمت پنجره پرده را كنار زدي گفتي بف مياد(چون عيد برف اومده بود وتو ازپنجره نگاه ميكردي)گفتم دور هوشت مامان هميشه كه برف نم...
29 ارديبهشت 1393

مليسا با هوش

سلام همه هستي من مليسا نفس، ببخشيد مامان يه  خورده طول كشيد تا وبت را آپ كنم ولي الان ميخوام برات بنويسم از تموم شيرين زبونيهات و كارهايي كه بلدي انجام بدي. عشق مامان اون هفته از چهارشنبه تا جمعه مريض بودي بيرون روي شديد داشتي پنج شنبه ظهر زنگ زدم به حميد كه بياد ببريمت دكتر، دكتر معاينه ات كرد و دارو برات نوشت شربت زينك سولفات و پودر او آر اس ولي دريغ ازيه قطره كه تو بخوري گذاشتم برات توي يخچال خنك كه شد گفتي آب بهت دادم وتو هم كل اون را روي پاركت ريختي ومجبور شدم به همون شيوه سنتي درمانت كنم غذا بهت كته وماست دادم و كلي هم بهت دوغ دادم كه خداروشكر ديروز خوب بودي ودر اين چند روز بالاي 40 تا پوشك استفاده كردي طوريكه شنبه ساع...
14 ارديبهشت 1393
1